در آدمى عشقى و دردى و خارخارى و تقاضايى هست كه اگر صد هزار عالم مِلك او شود، كه نياسايد و آرام نيابد. اين خلق بتفصيل در هر پيشه اى و صنعتى و منصبى مي كوشند و تحصيل نجوم و طب و غيرذلك مي كنند و هيچ آرام نمى گيرند، زيرا آن چه مقصود است به دست نيامده است.
آخر معشوق را "دلآرام" مى گويند، يعنى كه دل به وى آرام گيرد. پس به غير چون آرام و قرار گيرد؟ اين جمله خوشيها و مقصودها چون نردبانى است. و چون پايه هاى نردبان جاى اقامت و باش نيست، از بهر گذشتن است، خنك او را كه زودتر بيدار و واقف گردد تا راه دراز بر او كوته شود و درين پايه هاى نردبان عمر خود را ضايع نكند.
آن يكى را روى او شد سوى دوست وان دگر را روى او خود روى اوست
هـــركـه خواهــد همنشينى با خـدا گــــــو نشــيند در حضـــــور اوليــا
منبع:فيه ما فيه
برچسب : نویسنده : aezdevaj96c بازدید : 194